بنام خدا خدایـــا .... من بنده ی روسیاهی بیش نیستم ... دستانم خالی تر از هر دست دیگریست که به سویت درازش میکنم هر شب و روز ... آنقدر روسیاهم که روی آمدن بر در خانه ات را ندارم ... گاهی آن چنان مات و مبهوت بودنت میشوم که جز تو کسی را در ذهن نمی پرورانم... و گاهی آنچنان شیطان بر من غلبه میکند که..... زندگی بی تو برایم سم است . اگر وجود گرمت را در کنارم حس نکنم ،زندگی ام پوچ پوچ می شود ... پوچی زندگی یعنی پوچی من ،پوچی عقل من ... به راستی من کیستم که اسمم به نام اشرف مخلوقات طنین انداز شده ؟ خدایـــــــــا... این است آن موجودی که روزی آن را اشرف مخلوقات خواندی و امروز بدون هیچ درنگی پا بر روی شرافتش میگذارد و..... دیگر روی گفتن این همه بدی را ندارم. تو خوبی و از آغاز خوبی را به ما آموختی ؛اما نمیـــــــــــــــــدانم ..... این است فرق خالق و مخلوق ... تو خوب ماندی و خوب خواهی ماند.. اما این مخلوقت روز به روز بد تر و بدتر میشود ....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |